زندگی به زبان رایان
زندگی بارایان کوچکم این روزهافرق کرده اونن شدهمراهم وهمدمم باهم بازی میکنیم وبهم قول میدیم قول میدیم فردااگه افتاب بودبریم پارک وباطلوع افتاب جهان وباطلوع افتاب زندگیه من باپاهای کوچولوش میره سمت پنجره ومیگه مامان افپاات یعنی هواافتابه الوعده وفامنم زودغذامودرست میکنم دوتایی دست درددست راهیه پارک شادی میشویم وانگاه شروع ماجراودیدن انی توکتاب قصه که رنگ واقعیت گرفته رایان به تمام دخترکوچولوهالقب انی میده چون یه کتاب داستان داشت که نقش اصلیش دختری بودبه اسم انی واین گونه تمام دخترای دنیاپیش چشم پسرمن شدن انی وبازی وبازی الاکلنگ بالایایین تاب تاب عباسی بغل هان هان بندازی سرسره بایکی ازماشیناش همه اینهاقصه بازیه رایان کوچولوی منه که داره رفیق مادرش میشه میفهمه منم سعی میکنم بفهممش. عاشق همیشکیت مادر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی