اخرین وابستگی بسرم به من
بالاخره به هرسختی بوددوسال ودوماه به پسرم شیردادم انقدرگفتم هجده ماهگی بگیرازش دوسالگی بگیرولی من بیتوجه به همه حرفابه پسرم تادوسال ودوماه شیردادم وانقدراروم وبانازونوازش ازش شیرگرفتم که اصلااذیت نشدتادیشب نصفه شب بیدارشدوچنان جیغی میکشیدکه جیگرم کباب شدیه لحظه میخواستم بهش شیربدم ولی دیدم اگه بدم فرداخودش اذیت میشی بعدازخوابیدنت باخنده. من نشستم گریه کردم برام سخت بود
واقعاشیردادن به بچه یه حس عاطفیه خیلی قویه که وقتی مادرداره ازبچش شیرمیگیره هم خیلی اذیت میشه ازشیرگرفتن بچه علاوه برسخت بودن برای بچه برای مادرم خیلییییی سخته تعجب میکنم تاحالانشنیدم درباره مادراتواین مرحله واقعامادرم به اندازه بچش اذیت میشه ازلحاظ روحی من که اولین شب که بدون شیرخوابی چندساعت گریه کردم دلم داشت میترکیدخیلی برام سخت بودمامادرابیشترجاهامظلوم واقع میشی. به هرحال ازهمینجابردستان مادرانی که این مرحله روپشت سرگذاشتن بوسه میزنم
ازقدیم گفتم سنگ شوولی مادرنشورومن کاملا درک کردم وچه چیزهاهنوزمنتظرماست تاطعم مادربودنوبهمون بچشونه مادرررررر