گردش باکالسکه
چندروز مونده بودبه عیدبرای اولین بارگذاشتمت توکالسکه غروب ومن وتو وبابایی باهم رفتیم بیرون تاوقتی راه میبردمت ساکت بودی ودوست داشتی ولی اگه راه نمیبردمت گریه میکردی فدات بشم رفته بودیم ظرف فروشی شما باپسره که ظرف میفروخت بازبان خودت صحبت میکردی که پسره خندش گرفته بودکاش ازت عکس میگرفتم حیففففف یک بارم پستونکتوانداختی که بابایی مجبورشدبره اب بزنه بعدش هم دوباره گریه کردی وماهم منصرف ازگردش اوردیمت خونه اینم از اولین گردش باکالسکه شما
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی