رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

رایان عشق بابامامان

واکسن 6ماهگی رایان

1392/1/12 0:32
نویسنده : مامان و باباش
217 بازدید
اشتراک گذاری

امروز همون روزی بودکه نگران بودم واکسن شش ماهگیت

صبح ساعت ١١بودمن بابایی اماده شدیم وشماروبردیم درمانگاه البته پرسنل محترمه درحال میل کردن صبحانه بودندوما یه ربع ساعتی منتظرماندیم

من:سلام

پرستار:سلام ببخشیدازصبح تاحالا سرمون شلوغ بودنتونستیم صبحانه بخوریم

بابایی:خواهش میکنم مادوتامرکزبهداشتی که رفتیم این مرکزمسئولان بامسئولیتی داره وما ازعمل کرد این مرکز خیلی راضی هستیم

پرستار:(بالبخند)خواهش میکنیم

نمیدونم لبخندش نشانه رضایت ازتعریف بابایی بود یاازازشنیدن دوتادرمانگاه عوض کردن ما

پرستار:بخوابونش وزنشوبگیرم

بابایی توروگذاشت روترازوخوبه٦کیلوو٨٥٠بالباس

من:چقدر کم داره

پرستار:هیچی وزنش درست رونموداره

من:خیلی خوشحال شدم اخه تواین یهماه هم باغذای کمکی هم باشیرخودم خیلی تلاش کردم وزنتو بالا ببرم دروغ چرادلم میخواست ٧کیلوبشی ولی همینم خوبه اصلا توهرچی باشی از نظرمن ایده اله عالیه محشره

بعددرموردغذای کمکی ازش پرسیدم گفت هفته دیگه میتونی زرده تخم مرغ روشروع کنی ولی فکرنکنم شروع کنم احساس میکنم زوده ولی دلم میخواداب میوه مثل اب سیب وهویچ یاپوره مز روبرات شروع کنم بابایی هم موافقه

بعدنوبت به کابوس یه ماه گذشته منرسیدواکسن قلبم داشت درمی امد اول پای راستت رو زد الهی بمیرم برات غش کردی من وبابایی داشتیم دیوانه میشدیم راستی یادم رفت قبل از تزریق واکسن گفتم ببخشید واکسن تاریخ داره من یکم نگرانم پرستارشوکه شدزبانبعدبابایی سریع گفت برای یکی ازاشناهامون اتفاق افتاد درواقع من تووبلاگ یکی از مامانهاخوندم به خاطر تاریخ گذشته بودن واکسن اتفاق بدی افتاده برای نی نی که نمیگم خلاصه اولی روکه زدتاریخ دومی رونشونم داد گفت ببین تاریخش مال دوهزاروپانزده هست منم گفتم مرسی

دومی روکه زد بچم دیگه به هن هن افتاد دیگه داشت گریم درمیامد سریع بهش شیردادم که یکم ساکت شد  امدیم خونه ولی توماشین لالا کرده بودچون نیم ساعت قبل از تزریق بهش قطره استامینوفن دادم برای کاهش دردالان هم استامینوفن خورده ولالا کرده

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)