رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

رایان عشق بابامامان

اینجا لحظه های اخر است

اینجا لحظه های اخراست لحظه های ناب که دیگرتکرارشدنی نیست برای تو و من اینجا لحظه های اخراست شنیدن صدای قلب تو از عمق وجودمن اینجا همه چی هست اینجا پایان ماست پایان من وتو اینجانقطه سر خطه اینجا پایان پچ پچ شبانه من وتوست اینجا پایان دل شکستگی من است اینجا پایان همه چی هست اینجا اغاز دوباره توست تودوباره اغاز شدی شکفتی باز شدی زنده شدی من شدی  ماه تابانم این روزها همش خاطرات پارسال رو  زنده میکنم همش باخودم میگم چقدمنتظرت بودم چه لحظه های سختی بود پر  بود از هیجان ودلواپسی همش شیرین بود عالیییییییییییی یه حس بکر تامادرنشی حس نمیشه یه حسی که فقط مال خودته خود خودت همش دارم لحظه های باتوبودن روبا لحظه ای که دروجودم ...
4 مهر 1392

رایان درطبیعت

گنجشکهاصدایت میکنن رودها صدایت میکنن گلها وسبزه ها صدایت میکنن ببلبلان صدایت میکنن چشمه ساران صدایت میکنن همه ناشناخته های ذهن کوچک توصدایت میکنن همه میگویند بیاتامرابشناسی قلب منم صدایت میکندنمیگویدبیاتابشناسی میگوییدبیا درکنار اشنای دیرینه ات تا بانفسهایت ارام بگیرم حست کنم وجون بگیرم ماه تابانم برای اولین بار ازادانه درسبزه ها مشغوله بازی هست وکلی از این کارلذت برده اینجاداره به اردکهانگاه میکنه (به رایان میگم اردک چی میگه میگه گگ گگ) وسرانجام مچ ماروگرفتتتتتتتت انشالاهمیشه بخندی ...
4 مهر 1392

بدون عنوان

گنبدت از هرکجای شهر سوسو میکند دست هراشفته ای را پیش تو رو میکند درلباس خادمان مهربانت افتاب صبح ها صحن حرم را جارومیکند ماه هرشب کنج بست یادمعصومیت ان بچه اهومیکند یادمعصومیت ان بچه اهو...........یادتو کوچه های شهر را لبریز "یاهو"میکند بادهم مثل نگهبان درت...بدو ورود غصه را از شانه های خسته پارو میکند عطرنابی می وزدازکوچه باغ مرقدت هرکه می اید حرم این عطر رابومیکند خادمی میگفت ....اقا به وقت بدرقه دست زائرراپراز گل های شب بو میکند پارسال 7مهرتولدامام رضا بود وقرار بودسه روز دیگه رایانم به دنیا بیاد لحظه های پر از هیجان ...
27 شهريور 1392

گردش باکالسکه

چندروز مونده بودبه عیدبرای اولین بارگذاشتمت توکالسکه غروب ومن وتو وبابایی باهم رفتیم بیرون تاوقتی راه میبردمت ساکت بودی ودوست داشتی ولی اگه راه نمیبردمت گریه میکردی فدات بشم رفته بودیم ظرف فروشی شما باپسره که ظرف میفروخت بازبان خودت صحبت میکردی که پسره خندش گرفته بودکاش ازت عکس میگرفتم حیففففف یک بارم پستونکتوانداختی که بابایی مجبورشدبره اب بزنه بعدش هم دوباره گریه کردی وماهم منصرف ازگردش اوردیمت خونه اینم از اولین گردش باکالسکه شما ...
27 شهريور 1392

چندعکس ازرایان عزیزم

دقایقی بعداز به دنیا امدن رایان(یک روزگی وقتی لباس خودشو پوشید 6روزگی رایان وقتی میخواستیم بریم بهداشتبرای ازمایش سه گانه ده روزگی رایان(بعدازحموم 10) ...
27 شهريور 1392

بازی وکنجکاوی

اینم دسته گل دسته گلممممممممممممممممممم     مگه میتونم بگم نکنننننننننننن و ادامه داره...... وبعدازکلی اکتشافات رسیدی به مطالعه ...
26 شهريور 1392

رایان ای شاهزاده ی بزرگ قلب کوچک من

تکرار بهار زیبای زمستان قلب من چهارده روز دیگست بهاری زیباکه دیگر نه جا به زمستان ونه پاییز ونه حتی به تابستان داد با امدنت قلبم همیشه بهاریست بهاری وخنک همیشه شکوفه بارانست همیشه بوی خوش یاس سرتاسرقلبم رافراگرفته باورودت قلبم اهنگی عاشقانه سرداد وان تکرار اسم توست رایان ای شاهزاده ی بزرگ قلب کوچک من
26 شهريور 1392

دلیل نیومدنم

بعداز مدتهاامدم برات بنویسم متاسفانه از سیستم خونه نمیتونم بیام به وبلاگت شما زدی خلابش کردی عسیسم خوبش کردیم ولی نمی تونم بیام تو وب تو امروز از سیستم دایی مهرشاداومدم تا بنویسم دلیل نیومدنم رو شما یازده روزه که یازده ماهت تموم شده ووارد دوازده ماهگیت شدی خییییییلی بامزه وشیطون بلا هم شدی ماه تابانم همیشه درپناه خدا باشی ...
22 شهريور 1392